برای ماندن باید رفت.

هيچ چيز در دنيا ارزش آن ندارد كه به خاطرش به ماتم بنشيني و و هيچ چيز در دنيا لياقت آن ندارد كه به خاطرش مستانه فرياد شادي سر كني.  امام علی (ع)



تاريخ : 22 / 3 / 1391برچسب:, | 23:8 | نویسنده : معصومه |

 

 

 

ماهی کوچکی در اقیانوس به ماهی بزرگ دیگری گفت : ببخشید آقا ، شما از من بزرگ تر و با تجربه تر هستید و احتمالاً می توانید به من کمک کنید تا چیزی را که مدت‌ها در همه جا در جست و جوی آن بوده ام و نیافته ام را پیدا کنم؛ ممکن است به من بگویید : اقیانوس کجاست ؟ !

 
ماهی بزرگ تر پاسخ داد : اقیانوس همین جاست که شما هم اکنون در آن شنا می کنید . ماهی کوچک پاسخ داد : نه ! این که من در آن شنا می کنم آب است نه اقیانوس . من به دنبال یافتن اقیانوس هستم نه آب و با سرخوردگی دور شد .
 
همه ما هم مانند آن ماهی کوچولوی غافل ، در نعمت و برکت نامتناهی غرق هستیم و مجبور نیستیم برای یافتن آن کوشش کنیم و به هر دری بزنیم؛ زیرا هر چقدر این ماهی کوچک شنا کند باز هم در اقیانوس خواهد بود و کم نخواهد آورد . خداوند نعمت‌های زیادی را به همان اندازه که در اقیانوس برای ماهی فراهم کرده ، در اختیار ما قرار داده است . اما شاید باید تصمیم بگیرید که هر روز از زندگی خود را چگونه می خواهید بگذرانید . نعمت و برکت در همه جا و همه وقت در انتظار شما است . فقط کافی است آن را بخواهید و همین الان خود را به آن متصل کنید .


تاريخ : 19 / 3 / 1391برچسب:, | 17:53 | نویسنده : معصومه |

 

 

 

روزها گذشت و گنجشك با خدا هيچ نگفت .

فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت " . مي ايد ، من تنها گوشي هستم كه غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي ام كه دردهايش را در خود نگه مي دارد و سر انجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست .

فرشتگان چشم به لبهايش دوختند ، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود :

" با من بگو از انچه سنگيني سينه توست ." گنجشك گفت " لانه كوچكي داشتم ، ارامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي كسي ام . تو همان را هم از من گرفتي . اين توفان بي موقع چه بود ؟ چه مي خواستي از لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود ؟ و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست. سكوتي در عرش طنين انداز شد . فرشتگان همه سر به زير انداختند.
خدا گفت " ماري در راه لانه ات بود . خواب بودي . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند. انگاه تو از كمين مار پر گشودي . گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود.
خدا گفت " و چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني ام بر خاستي.
اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود . ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت. هاي هاي گريه هايش ملكوت خدا را پر كرد.


تاريخ : 18 / 3 / 1391برچسب:, | 13:9 | نویسنده : معصومه |

 

 

وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان

 

 تلفن خرید ما بودیم . هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه

 و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده. 

قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر

 وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم . 

بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب

در این جعبه جادویی زندگی می کند که همه چیز را می داند .

 اسم این موجود اطلاعات لطفآ بود ، و به همه سوالها پاسخ می داد.



ادامه مطلب
تاريخ : 18 / 3 / 1391برچسب:, | 12:58 | نویسنده : معصومه |

 

 

یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود :
خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد . دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید . این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم . یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام . اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم . هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن ...
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد . نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند . در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند ...
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند . عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت ، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود : نامه ای به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند . مضمون نامه چنین بود :
خدای عزیزم ، چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم . با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم . من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی ... البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند ... !!!


تاريخ : 18 / 3 / 1391برچسب:, | 12:53 | نویسنده : معصومه |

 

 

 

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.

او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
“خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم


تاريخ : 18 / 3 / 1391برچسب:, | 12:49 | نویسنده : معصومه |

عنوان گران‌قیمت‌ترین خودروی جهان به محصولی از فراری رسید.یک دستگاه خودروی فراری GTO 250 مدل ۱۹۶۲ که زمانی استرلینگ موس از آن در مسابقات اتومبیلرانی استفاده می‌کرد، در یک معامله خصوصی به مبلغ ۳۵ میلیون دلار به فروش رفت.این خودروی سبز رنگ یکی از ۳۹ خودروی GTO بود که توسط شرکت فراری بین سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۴ تولید شد.یک کلکسیونر آمریکایی به نام کرگ مک‌کاو این خودروی فراری را به مبلغ ۳۵ میلیون دلار خریده است.



تاريخ : 18 / 3 / 1391برچسب:, | 9:41 | نویسنده : معصومه |

 

 

 

در گوشه و کنار شهرما انسانهایی هستند که مانند بهار تمام فصلهای زندگیشان پائیزی است،آنهایی که در چنگال اعتیاد حتی تاریخ تولدشان را نیز به یاد ندارند

به گزارش خبرگزاری مهر، اینجا خبری از بوی بهار نیست، خودروهای مدل بالا در این مکان وجود ندارد، پدری که برای دختر خود عروسک باربی بخرد تا دختر بینی خود را متناسب با آن عمل کند نیست، اینجا مادری نیست که دخترک خود را نوازش کند و در یک کلام اینجا خیلی از این دوست داشتنی ها نیست.

اینجا تاریک است، همان محلی است که بهار دختری که تاریخ تولد خود را فراموش کرده از آن گذر می کند تا شب را در مخروبه ای به صبح برساند.

بهار دختری است که به ظاهر حدود 20 تا 25 سال سن دارد اما خودش می گوید آخرین باری که از او سئوال شده متولد چه سالی هستی 17 ساله بوده است.

سرش را پایین می گیرد اما این پایین گرفتن سر از روی خجالت نیست زیرا اعتیاد به انواع مواد مخدر دیگر توانی برای نگه داشتن سر را هم به او نداده، زمانیکه به مخروبه و اتاقی که سراسر دوده سیگار، سرنگ، حباب لامپ، لوله خودکار و... وارد شدم این دختر با شتاب از پنجره فرار کرد اما چون توان دویدن هم نداشت توانستم خودم را به او برسانم تا شاید شنیدن حرفهای او باعث عبرتی برای دیگر جوانان شود.



ادامه مطلب
تاريخ : 17 / 3 / 1391برچسب:, | 19:7 | نویسنده : معصومه |
 
 
 
 
 
 
 
تا چندي پيش سبزي‌خوردن پاي ثابت اكثر سفره‌هاي ايراني بود. وقتي سفره پهن مي‌شد اولين چيزي كه در مركز سفره خودنمايي مي‌كرد، يك سبد پر از انواع سبزي‌هاي تازه به همراه پيازچه و تربچه‌نقلي​ قرمزرنگي بود كه همچون گل جلوه مي‌كرد؛ سبزي‌هايي كه اشتهاي افراد را برمي‌انگيخت و ميل به خوردن غذا را دوچندان مي‌كرد، اما حالا ديگر حضور اين سمبل شادابي و طراوت سفره كمرنگ شده است.
انواع سس‌هاي سفيد، قرمز، خردل، ترشي‌هاي مختلف و انواع چيپس‌ها و اسنك‌هاي سبزيجات جايگزين اين جلوه طبيعت شده‌ است.
حال وضعيت به گونه‌اي شده است كه عده‌اي از خانم‌هاي جوان خواص تغذيه‌اي و درماني سبزي‌ها را نمي‌دانند و حتي برخي از اقلام آن را نمي‌شناسند بنابراين بد نيست با برخي از انواع سبزي‌خوردن آشنا شده و به خواص تغذيه‌اي آن پي ببريم و اين اطلاعات را به نسل بعد خود نيز انتقال دهيم.


ادامه مطلب
تاريخ : 17 / 3 / 1391برچسب:, | 18:49 | نویسنده : معصومه |